ﱟﱞﱡ۩ﱡﱞﱟﱢ دنیای این روزای منﱟﱞﱡ۩ﱡﱞﱟﱢ

*یادت بیاد تو قصه مون ،میون ما فاصله بود ،تو دستای قشنگ تو یه دفتر خاطره بود*

ﱟﱞﱡ۩ﱡﱞﱟﱢ دنیای این روزای منﱟﱞﱡ۩ﱡﱞﱟﱢ

*یادت بیاد تو قصه مون ،میون ما فاصله بود ،تو دستای قشنگ تو یه دفتر خاطره بود*

پست ۴۵

اِممممممممممممممممممممممم....از کجا شروع کنم؟؟خب یکم حوصله میخواد آپ کردن...که بعضی وقتا این حوصله بر ما نازل نمیشهامروز که کُلُهُم مزخرف بود....همچین دیر گذشت و ما رو زجر کُش کردمخصوصا با این دبیر ریاضی.....دبیر نگو بلا بگو.....انگار مدرسه پادگانه ما هم سربازهای فراری که این جوری واسمون خط و نشون میکشه و قانون مقررات میذارهوالا به خدا...مدارس اینترنشال از ۱۰۰ نمره امتحان میگیرن اما این مخلوق از ۲۰۰ نمره میخواد امتحان بگیرههر کی باشه چپ میکنهما که چهار چشمی با دهن باز مونده بودیمدیگه آخرای حرفش ما خواب بودیمبعضی از بچه ها هم از بی حوصله گی و خشکی کلاس ،هِی خوشمزه گی میکردن....دبیرم همش میگفت : این جلسه استثنا هست،از جلسه بعد منفی میگیرینانگار که با یه سری دانشجو شر طرفه که هِی قاون وضع میکردفک کنم اصلا تاحالا با دخترا کلاس نداشتهما هم معترض گشتیم و رفتیم اعتصاب و تحصنبعدشم مدیریت محترم فرمودند:فعلا موقت هستن و دبیر اصلیتون تو راهه و میاد،در ضمن خانوم هم هستو ما از این سخن بس شاد و خندان گشتیمو همینجا از ایشون کمال تشکر و قدردانی رو داریم 

خب زنگ آخرم که زیست رفتیم سمعی بصری و به صورت کاملا جدی تصاویر مربوط به فصل اولمون رو از گزینه دو مشاهده کردیمو باز بیشتر خوابمون گرفت و شاد شدیم 

اینم از اتفاقات امروز ما 

من و تو دیگه تنها نیستیم چونکه.... 

خدا با ما نشسته چای می نوشه..... 

تا بعد فعلا بابای........

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد