تصمیم گرفتم از روی بی کاری یه آپی کنم.... آخه یکیم نیست بهم بگه مگه تو درس و مشق نداری؟!
مثلا امسال کنکور هم دارم....
ولی انگار نه انگار...
آخه هر کاری میکنم حســِ درس خوندن بر ما نازل نمیشود...
همش تو نت ول میباشم،کم مونده همون پای نت بخوابم
این خیلی بَده،میدونم...ولی چه کنیم که معتاد شدیم رفت...
اما سعیم بر اینه که درسم رو بخونم....
الان اصلا حوصله غر زدن و ایراد گرفتن به مدرسه و کارکنانش رو ندارم...
ایشاالله سر فرصت کامل تعریف میکنم....
من زیر بار حرف زور نمیرم...
یه سری واسه خودشون میبُرن و میدوزن...
به حرفای دیگرانم اهمیت نمیدن...
وقتی اونا به نظرا و حرفای ما اهمیت نمیدن،پس نباید انتظار اهمیت دادن ما به حرفا و نظراتشون رو داشته باشن...
منکه به شخصه اهمیت نمیدم...
هر جورم میخوان میتونن فک کنن...برام مهم نیست
اینم از یه آپ مزخرف....
چی کار کنم....نمیتونم بعضی وقتا حرف بزنم...حرفم نمیاد
خب دیگه چرت و پرت گویی بسه..
اینم شعرم :
من و تو دیگه تنها نیستیم چونکه....
خدا با ما نشسته چای می نوشه....
تا بعد فعلا بابای......
اِممممممممممممممممممممممم....از کجا شروع کنم؟؟خب یکم حوصله میخواد آپ کردن...که بعضی وقتا این حوصله بر ما نازل نمیشه
امروز که کُلُهُم مزخرف بود....همچین دیر گذشت و ما رو زجر کُش کرد
مخصوصا با این دبیر ریاضی.....دبیر نگو بلا بگو.....
انگار مدرسه پادگانه ما هم سربازهای فراری که این جوری واسمون خط و نشون میکشه و قانون مقررات میذاره
والا به خدا...مدارس اینترنشال از ۱۰۰ نمره امتحان میگیرن اما این مخلوق از ۲۰۰ نمره میخواد امتحان بگیره
هر کی باشه چپ میکنه
ما که چهار چشمی با دهن باز مونده بودیم
دیگه آخرای حرفش ما خواب بودیم
بعضی از بچه ها هم از بی حوصله گی و خشکی کلاس ،هِی خوشمزه گی میکردن....دبیرم همش میگفت : این جلسه استثنا هست،از جلسه بعد منفی میگیرین
انگار که با یه سری دانشجو شر طرفه که هِی قاون وضع میکرد
فک کنم اصلا تاحالا با دخترا کلاس نداشته
ما هم معترض گشتیم و رفتیم اعتصاب و تحصن
بعدشم مدیریت محترم فرمودند:فعلا موقت هستن و دبیر اصلیتون تو راهه و میاد،در ضمن خانوم هم هست
و ما از این سخن بس شاد و خندان گشتیم
و همینجا از ایشون کمال تشکر و قدردانی رو داریم
خب زنگ آخرم که زیست رفتیم سمعی بصری و به صورت کاملا جدی تصاویر مربوط به فصل اولمون رو از گزینه دو مشاهده کردیمو باز بیشتر خوابمون گرفت و شاد شدیم
اینم از اتفاقات امروز ما
من و تو دیگه تنها نیستیم چونکه....
خدا با ما نشسته چای می نوشه.....
تا بعد فعلا بابای........
سلاممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
البته با تاخیر فراوان
بالاخره رفتیم مدرسه و مشکلاتمون شروع شد......روز از نو،روزی از نو
یک هفته گذشته و تمام معلمان گرام شروع کردن به درس دادن....گازشو گرفتن و با سرعت ۲۰۰ کیلومتر بر ساعت حرکت کردن و درس میدن،بعدشم هِی جَو میدن عقبیم عقبیم
آخه یکی نیست بهشون بگه کجا عقبیم؟!تازه هفته اوله که اومدیم،بذارین یه کم از حال و هوای نابستون بیایم بیرون بعد شروع کنین به عذاب دادن ما
حالا هم که شانس مزخرف ما شدیم سالی واحدی،دیگه فاتحه مون خونده اس
آخه یکی نیس به اونی که این پیشنهاد چرند و داده بگه که این دیگه چه وضعشه؟!ما باید بدبخت بشیم که شما میواین یه سال زودتر این امر رو اجرا کنین؟!
حداقل میذاشتین واسه سال دیگه که میخواین کتابا رو عوض کنین
این معلما هم انگار نه انگار....کار خودشون رو میکنن....اون از دبیر ریاضی که نیوده ۱۶ صفحه درس داده ،ائنم از دبیر زیست که انگار دنبالشن....تند تند درس میده فک کرده با یه سری نخبه طرفه
مثلا خیر سرم دارم از پارسال زیست رو واسش توضیح میدم،انگار نه انگار....مثنکه اون لحظه داشتم با دیوار صحبت میکردم....هیچ عکس العملی نشون نمیداد....دلم میخواست بلند میشدم و خرخره اشو میجویدیم
واقعا لحظه ی بدی بود
تو هفته ای که گذشت فقط روز دختر عالی بود....چون از مجری صدا و سیما خانوم«صفوی زاده» و از رادیو هم آقای «امامیه» رو دعوت کرده بودن مدرسه ما
این کارشون باز جای تشکر داره
چون واقعا به من و دوستام خوش گذشت و از خنده دل درد گرفته بودیم.....برنا مه شون عالی بو عالی
اجرایدوستمم که حرف نداشت....یه پا مجری درجه یکه واسه خودش
هر سال بهتر از پارسال برنامه اجرا میکنه....نمیدونم چرا نمیره صدا و سیما کار کنه؟!کارش میگیره....من مطمئنم
خب این خلاصه ای بود از اتفاقات این هفته که گذشت.....سعی میکنم هر روز بنویسم....اما بحث،بحثه حوصله و وقته.....چون بعضی وقتا هیچ کدومش در من یافت نمیشهایشاالله دفعه بعد بهتر تعریف کنم با جزئیات بیشتر
و اما شعار من که در سال جدید تغییر نموده:
من و تو دیگه تنها نیستیم چونکه....
خدا با ما نشسته چای مینوشه......
تا بعد فعلا بابای.....